فقط دو روز
درباره وبلاگ

هر کسی یه دل مشغولی تو زندگیش داره و نیاز به یه گوشه دنج واسه رسیدن به آرامش ، فکر کردن به رویاهایی که داره و...
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته ها و آدرس ashkemahtaab.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 730
بازدید کل : 146789
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1



دل نوشته ها
دو شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : فائزه

فقط دو روز

 
دو روز مانده به پایان جهان
 
تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است تقویمش پرشده بود وتنها دو روز
تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد وآشفته وعصبانی
نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .
داد زد وخدا سکوت کرد
جیغ کشید وجار وجنجال راه انداخت
خدا سکوت کرد
آسمان وزمین را به هم ریخت
خدا سکوت کرد
 به پروپای فرشته ها وانسان پیچید
خدا سکوت کرد
کفر گفت
خدا سکوت کرد
دلش گرفت وگریست وبه سجاده افتاد
خدا سکوتش را شکست وگفت : عزیزم
اما یک روز دیگر هم رفت
تمام روز رابه بد وبیراه وجارو جنجال از دست دادی
تنها یک روز دیگر باقی است
بیا ولااقل این یک روز را زندگی کن
لابه لای هق هفش گفت : اما با یک روز ؟
بایک روز چه کار می توان کرد ؟
خدا گفت : آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است
وآنکه امروزش را درنمی یابد، هزارسال هم به کارش نمی آید .
وآنگاه سهم یک روز زندگی را دردستانش ریخت وگفت
حالا برو وزندگی کن اومات ومبهوت به زندگی نگاه کرد که درگوی دستانش می درخشید
اما می ترسید حرکت کند ، می ترسید راه برود ، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد
قدری ایستاد
بعد باخودش گفت : وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این یک روز چه فایده ای دارد
بگذار این مشت زندگی رامصرف کنم
آن وقت شروع به دویدن کرد
زندگی را به سرورویش پاشید
زندگی رانوشید وزندگی را بویید
وچنان به وجد آمد
که دید می تواند تابه ته دنیا بدود
می تواند بال بزند
می تواند
او درآن یک روز آسمان خراشی بنانکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به دست نیاورد اما
اما درهمان یک روز دست برپوست درخت کشید ، روی چمن خوابید
کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت وابرها رادید
وبه آنها که اورا نمی شناختند سلام کرد
وبرای آنها که اورا دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد
او درهمان یک روز آشتی کرد وخندید
سبک شد 
لذت برد وسرشار شد وبخشید وعاشق شد وعبورکرد وتمام شد
او درهمان یک روز زندگی کرد
اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند
امروز او درگذشت ، کسی که هزار سال زیسته بود.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: